فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

نقاشي پر معني

فاطمه يكتا خانوم يه نقاشي بامزه روي تخته وايت بوردش كشيد اول خودش رو كشيد بعد من رو يكم دورتر با موهاي بلند كشيد بعد باباش رو نزديك به خودش و بزرگ كشيد ، با يه لب خندون و گفت كه داره ميخنده ولي  لعدش گفت كه باباش خوابه و يه بالش هم كنار سر بابا كشيد از اونجايي كه فاطمه يكتا شوهر جان رو بيشتر در حالت استراحت و شبها موقع خواب ميبينه تصورش از بابا اينه....   ...
26 اسفند 1394

در تب و تاب عيد

روزهاي پاياني سال حال و هوايي دارن كه هيييج وقت تكراري نميشن... شاد و پر كار... زنده و سرحال... خيابوناي شلوغ ، مردم با كيسه هاي خريد... زندگي در جريان،.. درختا شكوفه زده.. نسيم خنك... خلاصه همه چيز عاليه.... اين وسط خريد عيدي يه كيفي داره وصف نشدني... شنبه به مغازه ي اسباب بازي فروشي رفتم و براي همه بجه ها اسباب بازي خريدم يه عااالمه اسباب بازي شد... قرار كذاشتيم  يكشنبه شب خونه ي مامان اينا جمع بشيم و عيديا رو بديم... چون من عيد رو اصفهان هستم تمام عيديا رو با شوق و ذوق كادو كردم و ربان پيچيدم يكشنبه زودتر رفتم خونه ي مامانم و اتاق مهمان رو براي ورود خواهرم و ني ني تازه كه قراره انشالله د...
26 اسفند 1394

چهارمين سالگرد ازدواج

  چهار سال از زندگي مشترك من و همسر جاانم ميگذره... و من هر سال شروع اين خوشبختي بزرگ رو جشن ميگيرم يه جشن سه نفره... مثل هر سال لباس عروسم رو پوشيدم و تو و تاجم رو گذاشتم .... تن فاطمه يكتا هم لباس عروس پوشوندم بجم انثدر ذوق داشت همش ميگفت مامااان عروس شدي... خوشگل شدي... روصورتت نقاشي كشيدي... به تمام ديواراي خونه ريسه ها قلبي جسبوندم تختمون روبا بادكنكا ي قلبي تزيين كردم يه ميز خوشگل مخصوص سالكرد جيدم و چند تا هم موسيقي زيباي عاشقانه دانلود كردم چند مدل غذا و دسر درست كردم   لحظات زيبايي بود با لباس عروسم تو خونه ميچرخدم و به آهنگا گوش ميكردم.... كه شوهر جان با يه جعبه گل ر...
26 اسفند 1394

موفقيت بزرگ

بعضي اتفاقا انقدرر خوشايندن كه با هيج كلامي نميشه توصيفشون كرد.... و شايد تو زندگي هر كس چند بار بيشتر رخ ندن... من كه دو تاشون رو خوووب به خاطر دارم... و سومي هم هفته ي پيش اتفاق افتاد اون هم موفقيت بزرگ شوهر جان در عرصه ي صنعت و فناوري بود شوهر جان عزيزم كه يه مخترع  بعد از چند سال تلاش و كوشش فراوان كه من فقط چهار سالش رو باهاش همراه بودم و تلاش شبانه روزيش رو ميديدم بالاخره  تا حدي نتيجه ي زحماتش رو ديد و موتور سبكلت برقي كه با تيمش( بچه هاي شركتش) ساخته بود به اميد خدا به توليد انبوه ميرسه و بعدش هم به دست مردم ميرسه.... نميدونم چه جوري  ميتونم اين لطف بزرگي كه خدا در حقمون كرد رو شكر گزار باشم ...
26 اسفند 1394
1